دلبندموندلبندمون، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات پسر عزیزمون

فرشته های خونه ما در فصل بهار

1395/3/19 9:34
نویسنده : مادر
309 بازدید
اشتراک گذاری

نیمای مهربونم امروز سی ماهگی رو تموم کردی و خیلی خیلی عوض شدی. اخلاقیات و روحیاتت همونایی هست که از اول بودی. فقط تشدید شده. به شدت آروم و مهربون و از نظر ما مثل هر پدر و مادر دیگه ای باهوش.

دامنه لغاتت زیاد شده و این روزا هر لحظه در حال حرف زدنی. ظهرا که نویان می خوابه و سعی می کنیم خونه ساکت باشه که خوب و راحت بخوابه همچنان صدای شما تو خونه پخشه و هر طور مشغولت می کنیم بازم کنارش حرف میزنی.

مدتیه ظهرا نمی خوابی و به اختیار خودت گذاشتیم که اگه خوابت میاد بری بخوابی و اگه نه بیدار بمونی و اکثرا هم بیدار می مونی. چون ظهرا به یک ساعت خواب رضایت نمیدی و خواب چند ساعتت باعث میشه خواب شبت به هم بریزه. گاهی هم که بعد از ظهر دیرتر میخوابی چون نویان بیدار میشه میاد سر وقتت و با روش خودش بیدارت می کنه. اولش میاد کنارت دراز می کشه و هی خودشو می ماله بهت و وقتی دید خبری نیست میزنه تو سرت و موهاتو میکشه و چون شما به شدت خواب دوست هستی متوسل به گاز گرفتن میشه.

پسرک نازنینم توانایی هات تو این سن اینا هستن که خودت کامل غذاتو می خوری و هر نوشیدنی ای که بخوایی قشنگ اسمشو میگی و تو لیوان برات میریزم و عاشق مالشعیر تلخ هستی. جای بستنی رو هم که تو فریزر یاد گرفتی و با رنگ دلخواهت ازمون میخواهیش و موقع خواستنش خودتو خیلی مظلوم می کنی!!!!

اعداد رو تا 100 میشماری و نمی دونم چطوری یاد گرفتی!!! هم فارسی هم انگلیسی. یه سری برات کتاب خریدم که کلمات راحتش رو می تونی بخونی. رنگها رو تقریبا با جزییات بلدی حتی بنفش و طوسی و کرم و نقره ای!!!! مفاهیم کوچیک و بزرگ و بالا و پایین و شمردن و پیدا کردن مورد متفاوت تو یه گروه اشکال رو بلدی. اشکال هندسی رو که از چندین ماه با اسم می شناسی. مربع مثلث دایره بیضی وزی ذوزنقه شش ضلعی پنج ضلعی و از بین اینها مثلث و مربع و دایره رو بلدی بکشی. این روزا رنگ کردن رو دوست داری و حسابی با مداد رنگی هات مشغول میشی. تا میگم نیما بریم بیرون. سریع میگی تاب بازی سرسره بازی!!!

عاشق ماکارونی و سبری کوکو و چیپس و ژله هستی. یعنی موقع آبکش کردن ماکارونی اگه ببینیش دیگه ول کن نیستی تا حتما بخوریش. گرسنت هم بشه فقط میگی ماکارونی و گوجه می خوام!!!

چهار تا هم شعر بلدی بخونی: چشم چشم دوابرو- یه توپ دارم قل قلیه- ای زنبور طلایی- تاب تاب تاببازی

نماز خوندن هم که برامون سخت شده از اولش میپری پشتمون تا آخرش من که وسطاش بقیه نماز رو نشسته ادامه میدم ولی بابایی همونجوری با شما به نمازش ادامه میده!!!

به نظرم زیادی بزرگ شدی و کاملا متوجه همه چی هستی و اینبار که مریض شده بودی راحت بهت توضیح میدادم چی شده و می فهمیدی و کمتر بیقراری میکردی. تو این ماه شما و نویان ویروس رزویلا رو گرفتید که خیلی بد بود. کل دهنتون آفت زده بود و نمی تونستید چیزی بخورید و از طرفی چون خوش خوراکید نمی تونستید گرسنگی و تحمل کنید. بهتون استامینوفن میدادم که درد و سوزش نداشته باشید تا بتونید غذای کاملا رقیق شده و میکس شده رو بخورید. از زمان تولدت اصلن برات شیاف استفاده نکرده بودم ولی تب این ویروسس به قدری بازی داشت که مجبور شدم چندتا شیاف برای هر دوتون استفاده کنم.

همچنان از صدای بابا گفتن نویان عصبی میشی و باهاش کنار نیومدی.

نویان ناز و ملوس و پیشی من هم که از وقتی چشماشو باز می کنه با اون پاهای تپلیش تو خونه می دوه تا وقتی که بخوابه. ه لحظه هم نمی شینه. نویانم زیادی مهربونه و اهل ابراز محبت و از هر فرصتی برای بغل کردن ما سه تا استفاده می کنه. قشنگ و مسلط با ماشینای نیما بازی می کنه. و با مدادهاش نقاشی می کشه.(دفتر نیما رو خط خطی می کنه).

پسر به شدت وابسته ای هست و تااز جلوی چشمش دور بشیم میزنه زیر گریه. روزایی که میرین خونه مادربزرگ حتی یکبار هم نشده که نیما از رفتن ما گریه کنه ولی نویان حتی یکبار هم نشده که گریه نکنه!!!!غذا خوب میخوری نویانم به شرطی که کلی براش وقت بزاریم. مثل نیما یه جا آروم نمیگیری برای اینکه غذات کاملا تموم بشه. هر چی هم نیما بخوره و دستش بدیم سریع بر میگیردی دستشو نگاه می کنی و ازش میخوایی. یه بار که نیما بستنی چوبی میخورد خواستی و چون بهت با قاشق میدیم قبول نکردی و اصرار که باید مثل نیما بگیری دستت و بخوریش.

فعلا در حد ماما و بابا و دده و به به و جیز حرف میزنی عسلکم

خدا شما دوتا مهربونمو همیشه روزگار حفظ کنه

پسندها (1)

نظرات (0)